هانیه زهراهانیه زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

فرشته های زندگی

شب یلدا

بعد از گذشت یک هفته از شب یلدا هدیه زهرا جان دختر گلم تو با دوستات و خاله مرجان برای جشن شب یلدا رفته بودی سرزمین شادی که فک می کنم بهت خیلی خوش گذشت چون خیلی خوشحال بودی یدونه هندونه سبز و گلی هم جایزه گرفتی یه شعر قشنگم یاد گرفتی هانیه زهرا جان شما هم دیگه بزرگ شدی ماشاالله برای خودت بدون کمک می شینی خیلی چیزا هم می تونی بخوری عزیزم     دوستون دارم گلای مامان   ...
18 اسفند 1389

بیماری

هانیه زهرا عزیز مامان شما یک هفته سرماخوردگی بدی داشتی خدارو شکر که خوب شده ولی عزیز مامان 100 گرم وزنت کم شد هدیه زهرا جان ولی شما عزیزم از دیروز سرما خوردی دکتر گفته تا سه شنبه مهد نری شماهم ازخداخواسته پیش مامانی موندی دیشبم خیلی تب داشتی خداکنه زودزود خوب بشی عزیزم شما دیروز ظهر موقع ناهار دستات و بردی رو به آسمون و گفتی خدایا منو شفا بده بعد که همه گفته آمین رو کردی بهشون و گفتی من واسه خودم دعا کردم خدایا هیچ بچه ای مریض نشه ...
18 اسفند 1389

داستان پیکاسو کوچک

از علاقه من به نقاشی هرچی بگین کم گفتین عشق نقاشی هستم با هر وسیله ای (مدادرنگی،آبرنگ،مدادشمعی،رنگ انگشتی و....)اطرافیان هم لطف می کنند و ابزار وادوات کاررو برام فراهم     می کنند.از هر فرصتی چه خونه خودمون یا مهمونی استفاده می کنم و کارهای خلاقانه در زمینه نقاشی انجام می دم خیلی هم هنرمند هستم امیدوارم نمونه کارامو بتونم براتون بذارم هدیه زهرا دختر بزرگ خانواده   ...
18 اسفند 1389

تولد

1 بهمن تولد مادرجون بود آخ جونمی جون من و هانیه زهرا و مهدی خیلی خوش بحالمون شده بود شب که خونه پدر جون بودیم شمع بود و فشفشه و یه کیک خوشمزه که مادر جون زحمتشو کشیده بودن تازه مسقطی خوشمزه هم بود ظهر جمعه هم هممون خونه عمه لعیا بودیم که خیلی زحمت کشیدن و غذای خوشمزه درست کرده بودن منم کلی با مهدی بازی و شیطنت کردم  در کل جای همتون خالی بود دلتون هم بسوزه ...
18 اسفند 1389

شاهکارهای من

من هانیه زهرا هستم با 9 ماه سن می توانم بشینم دست بزنم کلماتی مانند ددددد و... را از خودم در بیاورم اجسام را بسوی خودم بکشم و به قول خواهرم موتور بشوم و بچسبم به مامانم که نتونه هیچ کاری بکنه
18 اسفند 1389
1